"آخه خدا کریمی‌تو شکر! . ببین پولو میدی به کیا!!!" . این جمله را درباره‌ی راننده‌ی ماشین به قول معرفت خانم، «بالا بلند»ی که پیچیده بود جلویش، گفت. قبل‌تر، از توی کوچه که می‌خواست بیرون بیاید و نزدیک بود بچّه‌ای زیر ماشینش برود، بعد از "یا خدا"یی که گفت و ترمزی که به موقع زد، همان طور که چپ چپ مادر جوان را -که هنوز حواسش بیشتر به گوشی بود تا کودکش- نگاه می‌کرد، گفته بود: "خدایا شکرت ها!. ولی آخه. نه! آخه خدا، <اینو> برداشتی بهش بچّه دادی؟!؟!" . جلوتر، پشت چراغ قرمز، جوانکِ گیسو افشانِ شندره‌پوش هم توجه‌اش را جلب کرد! . "نِگا نِگا!. باور کن خدا تومنم پولِ همین لباس پاره‌ها رو داده!. این چیه آخه؟. پسره برداشته مانتو پوشیده!. خدایا. به جمالت شکر!. ولی خودت ببین آخه. ببین!. عقلو پس دادی به کی؟!". و دنده را جا زد و از چراغ سبز شده رد شد.
عادتش شده است!. هنگام رانندگی، هنگام خرید، در صف عابر بانک، موقع رد شدن از خیابان، در حال پوست کندن خیار در مهمانی، در حال تماشای اَهَمِّ اخبار، وقتی از جلوی خانه‌ی باکلاس همسایه می‌گذرد تا آشغالها را به سطل زباله‌ی سر کوچه برساند، در هر حال، تلاش بی وقفه‌ای را بذل می‌کند برای متوجّه ساختن خداوند به کسانی که <پول را داده به آنها> ، <شانس داده به آنها> ، <قیافه داده به آنها> ، <بچّه داده به آنها> و .
حاجی، پدرش، این حرفهایش را که می‌شنود، لبخندی می‌زند و می‌گوید: "خدا رو شکر. هر چیزی هم که یا خوشت نمیاد ازش یا سر در نمیآری ازش، شده باعث شکر خدا گفتنت!".


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عاشقانه های نگفتنی آموزش سئو سایت در سئوآموز Jake پدر Annerys مرجع رباتیک و الکترونیک بازآفرینی شهری با رویکرد اجتماع محور بلیط هواپیما